مرتیکه ...

مرتیکه... مرتیکه.... با خودم چندین بار زیر لب تکرار می‌کنم... مرتیکه .....

وقتی چند بار تکرار کنی؛‌ قیافه همه‌ی مردهایی که تمام مردی و مردونگیشون فقط توی یه تیکه گوشت جلوشون خلاصه شده؛ توی نظرت مجسم میشه! شما چند تاشو میشناسین؟

پ.ن : همینجوری ....

jhoom baraber jhoom

امروز با ابتیی که دختر خوب و مهربونیه رفتیم سینما. برای این اوضاع در به داغون روحی من فیلم مناسبی بود.  jhoom baraber jhoom یعنی همه چیو فراموش کن فقط برقص!  

آقا اگه این پروفسور میذاشت ما خیلی خوش میگذروندیما.... البته مسئله اساسی اینه که اونم میخواد خوش بگذرونه منتهی مدلش فرق می کنه و ما همش باید در حال حالی کردن بعضی مسائل به ایشون باشیم!  مثلا این که آقا شما هم مثل بقیه برای من دوست هستی؛‌ به همین قناعت کن دیگه. اما اون میگه یه چیز بالاتری از دوست. پرسیدم: آخه این بالاتر یعنی چی؟ شما به خاطر کمکهایی که به من کردید برای من مهمترید ولی بعنوان یه فرند. میگه : قبول فرند.

فردا صبح یه مقاله میذاره روی میزم با این عنوان :

! Just Friendship , Just Sex *  

خدایی آدم میمونه از  سه چیز این هندیا:

عشقشون؛ توجیهاتشون و روشون!

* مقاله شامل نظرات کسانیه که معتقدند صکص میتونه بعنوان ابزاری برای ابراز شدت علاقه دو دوست به هم باشه نه فقط برای کسب لذت ! 

بهش هیچ‌چی نگفتم؛
نگفتم که چه‌قدر دلم می‌خواد که بهش یه چیزی بگم!

۵ آب

اینجا با همه کمبودهایی که داره آدم احساس آرامش می کنه. چندیگر از شهرهای تمیز و خوب هند محسوب میشه ( به قول خودشون  beautiful city ). شهر به بخشهای متعددی تقسیم شده. مثلا دانشگاه و کمپوس که شامل حوابگاه دختران و پسران و مهمان های ویزه اس ( مثه من!) در سکتور ۱۴ قرار داره. و بهترین و شیکترین مرکز خریدش در سکتور ۱۷. برای رفتن به سکتورهای متفاوت میتونی ریکشا (‌سه چرخه که یک نفر برای روندنش پا میزنه) یا اتو ریکشا ( ماشین سه چرخ) کرایه کنی. خیلی قیافه تمیز و خوبی نداره اما وقتی سوار ریکشا میشی باد که زیر موهات میخوره و منظره شهر رو می بینی بدت نمیاد.

دانشگاه پنجاب دانشگاه بزرگیه که اونوقتا که ساختند معلومه حسابی تمیز بوده اما حالا جوریه که من اگه قرار باشه برم دستشویی حاضرم تا خونه ام پیاده برم اما اینجا نرم!  گوشه توالتاش یه لگن شکسته گذاشتند و یه پارچ. بیشتر وقتا هم  یک نفر رفته توش و فارتیده زده بیرون! (   اینو پسر عموم که کوچیک بود وقتی توی شلوارش کاری میکرد می گفت).

زندگی به شکل بدوی اینجا جریان داره اما هر چی هست آدم و عقیده اش حرمت داره... قیافه های متفاوتی می بینی. خانمهایی که با دو سه من چربی اطراف شکم یه تاپ بالای نافی زیر ساریشون تن کردند یا دخترای جوونی که به روز هستند و تی شرت و شلوار پوشیدند. اکثرن خود  پنجابیها  سوت  ( مثه پیرهن بلند)  و شلوار می پوشند اما توی توریستها که بیشتر chinies  هستند مدلهای فشن زیادی می بینی ( و چه موهای زیبایی دارن ).  پسرای جوونی رو می بینی که  معتقدند مو مقدسه و موهاشونو کوتاه نمی کنند و  چیزی مثل عمامه دور سرشون پیچیدند ( سیک ها).  بعضی ها هم  ریشهاشون رو خیلی محکم تاب دادند و مثل کش بستند زیر چونه شون.

خلاصه  هر کس هر جور که دوست داره  فکر می کنه. هر جور دوست داره می پوشه  و هیچکس نیست که نگاه چپ بکنه یا اووووه ه ه ...... جوووون ... عجب تیکه ایه بگه!

 اینا رو  که داشتم می نوشتم جواد برام یه SMS فرستاد که :

 " و همانا ما شما را به زور چک و لگد به سوی بهشت رهنمون می سازیم!"

                                                                                    سوره ناجا - آیه ۱۱۰

 

 

من این همه بچه مثبت .... اون این هوا بچه پر رو!

۱- الان ساعت ۷ شبه و تقریبا هیچکس توی دانشگاه نیست. صبح هم که من میام اولین نفرم. امروز که ۷ صبح اینجا بودم. بگذریم که دیروز و پریروز هم که کسی دانشگاه نبود من اومده بودم! اینو میگن یه بچه زیاتی ( یه کم بیشتر از زیادی) مثبت!

* اینجا ساعت نه که میشه تازه سرو کله شون پیدا میشه.  جناب پروفسور میگه به خاطر اینه که تعطیلات تابستونه ولی من چشمم آب نمیخوره روزهای کاریش هم غیر از این باشه.  اینم بگم که دمای هوا این روزا اینجا ۴۷ درجه اس...یعنی چیزی مثه نقطه جوش آدم! 

 

۲- میگه: چرا به مستر شارما گفتی قراره با من بیای بیرون ناهار بخوری؟

میگم: من چیز بدی توش ندیدم که بخوام قایم کنم!

میگه : نباید می گفتی...

میگم: اگه چیز بدی توش بود اصلا قبول نمی کردم . نه این که بخوام از کسی قایم کنم.  خود مستر شارما هم گفت یکروز بریم یه رستوران نان وج ناهار بخور شاید واسه غذاست که حالت خوب نیست.

میگه: از نظر من اشکالی نداره . می تونی  باهاش بری بیرون !!!

بچچه پر رو  فک کرده مال بی صاحاب گیر آورده .....

 

 

آلو پوری!

جناب پروفسور با اصرار و التماس که خانمم برای ناهار برات آلو پوری تهیه دیده و اگه نیای ناراحت میشه منو برد خونه‌شون.  هر چند می دونستم نباید چیز خاصی باشه چون اصلا اینجا خدائیش غذای ذرست و درمونی ندارند. فقط هاتش می کنند که نفهمی داری چی می خوری!

با ذوق رفتم توی آشپزخونه که یاد بگیرم این آلو پوری رو. خانمش یه سس از پیاز و گوجه و کمی ادویه شامل زیره و نمک و فلفل و زرد چوبه درست کرد. بعد هم سیب زمینی های پوست کنده رو انداخت توی این سس و در زودپز! رو بست این شد آلوش ! بعد هم با آرد و آب خمیری درست کرد و  با وردنه صافش کرد و انداخت توی روغن. اینم از پوریش ! ( البته برای انجام دادن این کارا یه خانمی رو هم آورده بود کمکش!)

حالا من موندم ای که جناب پروفسور گفت خانمم برات تهیه دیده ینی چه؟!

پشت گوش انداختن

من امروز کاملا معنی پشت گوش انداختن رو درک کردم. از پیاده روی صبح برگشته بودم ( اینجا اکثر مردم صبحها و آخر شبها میرن پیاده روی ) رفتم دوش گرفتم که بعدش برم دانشگاه.  سشوار رو برداشتم اما به محض روشن کردن  آتیش گرفت. منم که مونده بودم با اون موهای آشفته چه کار کنم یه برس کشیدم بهشون و صاف گذاشتمشون پشت گوشام! 

شرط می بندم تا حالا به این معنیش فکر نکرده بودید!

 

دلتنگی

می شود آدم برای چیز هایی که هیچوقت نداشته دلتنگ شود؟

من اینجا دلم برای تمام چیز هایی که هیچوقت نداشته ام تنگ شده !

هند -  دانشگاه پنجاب