نقطه‌ی اتکایی به من بدهید، تا با یک اهرم جهان را بلند کنم!

ارشمیدس

 

آقای ارشمیدس این نقطه‌ی اتکای ما رو ندیدین؟ چند وقتیه گم شده و همه کارامون همینجور راکد، رو زمین مونده! این روزا پکرم. علیرغم این که آزمایشات همه خوب بودند. دکتر گفت: همه چی عالیه. مثه خودتون! ( پدر سوخته‌ی پر رو )

ولی خودم حس می‌کنم یه چیزی درست نیست. نمیدونم چی؟ یه روز چاق میشم یه روز لاغر!  اینم از اون مریضیای مختص ماست دیگه. مثه خودمون خاص و یونیک! ( شاید این کارت تبریک فرستادنا هم از عوارض همون کمبود یا زیاد بود یه چیزیه تو یه جایی!)

راستی اون پست قبلی از نوشته های استاد عباس معروفی بود که من دیدم کوتاه و جالبه گذاشتم. نمی‌فهمم چرا کسی برای جناب استاد توی قسمت نظرات ننوشته بود که چندش آوره و باید پاکش کنه؟!!!

چیز دیگه ای که نمی فهمم اینه که این پست از نظر بعضیا اونقد چندش آور بود که چند بار اومده بودند زیارت وبلاگ ما!

یک یادآوری کوچولو

گفتم: «یادت می‌آید که آن شب هیچ رقم گرم نمی‌شدی، بعد آنقدر گرمت بود که هی می‌گفتی پنجره را باز کن؟»
گفت: «یادم بیار.»

ش ع ر

تو صداقت صدایی
پاک و ساده و نجیبی
اگه رفتی دیگه رفتی
اگه برگردی فریبی!

خودم از این یه تیکه اش خیلی خوشم اومد.

Urgent

همکار محترم  جناب آقای دکتر مهندس شیویل

 

    احتراما با توجه  به نتایج  آزمایشات به عمل آمده، نظریه‌ی انجمن متخصصین به شرح ذیل اعلام می‌شود:

 

نظر به افزایش بحرانی ترشحات هورمون PS ، فرد مورد نظر در وضعیت End stage تشخیص داده شد. اقدامات تسکینی به شرحی که در ذیل می‌آید توصیه می‌شود:

1-       بیمار به‌طور مستمر تحت مشاوره حضوری قرار بگیرد. در مشاوره های حضوری بیمار به هیچ عنوان تلفن همراه ، همراه نیاورد ولی پزشک مشاور حتی المقدور از تلفن همراه با مارک نوکیا استفاده نماید.

2-       رژیم غذایی شامل کباب، بستنی و سوشی و نان خامه ای شدیدا توصیه می‌شود.

3-       حرکات ورزشی از نوع پروانه‌ای   و در بسیاری از موارد  کتک زدن! به‌طور معجزه‌آسا اثر بخش گزارش شده است.

4-       از تجارب بزرگانی چون ویکتور هوگو استفاده‌ی کافی شود ( دکمه‌ی Replay   فراموش نشود!).

5-       بیمار به هیچ عنوان در معرض آلاینده های صوتی مانند بوق قرار نگیرد.



                                                                              
خداوند به شما برکت دهد!

                                                                                                        التماس دعا
                                                                  

                                                                                                     امضا:     HONEY


                                                                         

پ.ن : به منظور احترام به نظریه‌ی انجمن متخصصین و جلوگیری از ابراز نظریات غیر کارشناسانه بخش نظردهی این پست غیر فعال شد!

                                                          

سینیوریتا!

قرار شد من حاجی رو برسونم خونه. پشت چراغ قرمز یه نگاه انداختم به صورتش. خیلی وقت بود اینجوری نگاش نکرده بودم. خطوط صورتش منو برد تا اون روزای دور. اون وقتا که تا می‌اومد بچه ها حتی اگه توی اوج بازی بودند، ورق‌ها رو  هول هولکی جمع می کردند تا یه وقت جاجی نبینه و ناراحت بشه. اونوقتا که ممد می‌رفت سیگارشو توی توالت کنج زیر زمین می‌کشید ( بیچاره یه بارم غافلگیر شد و مجبور شد سیگارو کف دستش مچاله کنه. هنوزم جای داغیش باقی مونده!). روزایی که همه توی عروسیاشون به حرمت حاجی آهنگ رو قطع می‌کردند. روزایی که حاجی پیچ گوشتی رو محکم می‌گرفت توی دستاشو و وسیله‌های برقی تموم محل رو تعمیر می‌کرد. با همین دستا که حالا اینقده لرزون شده. با همین انگشتا که حالا روی زانوهاش رنگ گرفته و زیر لب داره می‌خونه: تو عاشق شو اون با من!

نقطه سر خط

دیدم نسبت به خیلی مسائل عوض شده! پس خیلی چیزا از اول. مثه همین وبلاگ....

آیین همسرداری!

تو اصلا شوهر داری بلد نیستی! زنای دوستام هر  صبح و شب دست و پاهای اونارو ماساژ میدن. آخه توی استراحته که عضله حجم میگیره. از دستام شروع کن.  اینجا رو یه کم آرومتر. آهان....  حالا پاهام. اه ه ه ه.... اینجوری نه. .. پس تو به چه درد می‌خوری؟..  اصلا ولش کن نخواستیم. یه لقمه نون بده کوفتمون کنیم بریم..... .... اکه هی ....  باز که از این نونا خریدی!

گنجی از مرگ نجات یافت

در پنجاه و هفتمین روز از اعتصاب غذای اکبر گنجی و در حالی که به گفته پزشگان بیمارستان میلاد به علت لخته شدن خون در دست ها و کم کاری مغز استخوان و غلظت خون و افت فشار خون شمارش معکوس برای مرگ او فرا رسیده بود، به درخواست معصومه شفیعی همسر وی و هزاران نامه از اطراف جهان که به بیمارستان محل بستری بودن وی رسید، پزشگان بیمارستان با اتصال سرم غذائی به این روزنامه نگار در بند وی را از مرگ نجات دادند.



بلند شو مرد! پاشو برو سر  ِ سفره‌ای که معصوم خانوم برایت با سلیقه چیده، بشین. پلو هست با خورش قورمه سبزی که نشان از هویت ایرانی دارد! حیفت نمی‌آید از این دوغ  ِ نعنایی می‌گذری؟ بوی ریحان ِ سبد سبزی مستت نمی‌کند؟ پس چرا نمی‌روی تو هم شکمی از عزا در آوری؟ من نمی‌فهمم !

خیلی‌ها نمی‌فهمند! خیلی‌ها هم خودشان را به نفهمی می‌زنند از ترس یا هر چه که هست! به روی خودشان هم نمی‌آورند که یکی گوشه‌ی همین شهر دارد می‌میرد. خیلی‌ها حتی نمی‌دانند که چه می‌گویی ؟ گیرم که بدانند، فکر می‌کنی چه می‌گویند؟ می‌گویند بیکار است! دیوانه است! آخه اینم دیگه زیادی دهنشو باز کرده! خوب مرد برو راحت زندگیتو بکن!

اینها را می‌گویم که دینی به گردنم نباشد. که فردا وجدان درد سراغم نیاید! هر چند خیالم راحت است که تو با طناب ما توی این چاه نرفتی. اما نه!  ته دلم یکجوریست!  ته دلم می‌گوید که این دین تا ابد به گردنم می‌ماند! ته دلم می‌گوید که فردا وجدانم درد می‌گیرد وقتی می‌بینم  بدن ِ نحیفت از  کلوخهایی که من آرام به سویت پرتاب ‌کرده‌ام بیش از قلوه سنگهای بقیه به درد آمده است* !


*
( نقل از تذکرةالاولیاء عطار نیشابوری)
چون به زیر طاقش بردند به باب‌الطاق پای بر نردبان نهاد.
گفتند: حال چیست؟ گفت: « معراج مردان سر دار است.»…
پس بر سردار شد... پس هر کسی سنگی می انداختند. شبلی موافقت را گلی انداخت. حسین‌بن منصور آهی کرد.
گفتند: «از این همه سنگ چرا هیچ آه نکردی؟ از گلی آه کردی؛ چه سر است؟
 گفت: آن‌که آنها نمی‌دانند، معذورند. از او سختم می‌آید که می‌داند که نمی‌باید انداخت.