یک یادآوری کوچولو

گفتم: «یادت می‌آید که آن شب هیچ رقم گرم نمی‌شدی، بعد آنقدر گرمت بود که هی می‌گفتی پنجره را باز کن؟»
گفت: «یادم بیار.»
نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:47 ب.ظ

اوا... خدا مرگم بده

[ بدون نام ] دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:59 ب.ظ

ورش دار چندشم شد

یه مرد امیدوار دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:41 ب.ظ http://moodi.persianblog.com

بانمک بود و اندکی هم خجالت آور! دیگر به من سر نمی‌زنین؟

مهتاب دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 07:21 ب.ظ

این نوشته ی من نیست. مال جناب استاد عباس معروفی است. روی عنوان کلیک کنید ببینید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد