سخت ترین معادلات برایم

اثبات خودم بود به تو!

تو با یه دسته گل اومده بودی. از پله ها نگام کردی که دنبالت بیام. اولش بغض کردم آخه دلم ازت گرفته بود اما یه بار دیگه که  با نگات گفتی بیا، همه چی یادم رفت. دنبالت اومدم ولی نرسیده بهت گمت کردم!

صبح روبروی آینه یادم افتاد که خوابتو دیدم. چیزی شبیه لبخند روی لبام اومد. اما فقط شبیه لبخند بود. ته ش غم داشت. توی آینه به چشام زل زدم و زیر لب گفتم: آخه نامرد!  هنوزم لازم بود خودمو اثبات کنم؟ اونم به کی؟ به تو؟!!!