نگاهم سر می خورد ، از گوشه ای به گوشه ای ، از خاطره ای به خاطره ای ... از درد به عشق ، از عشق به مرگ ، از مرگ به درد ، از درد به زندگی ...

نمی دانم کسی که بعد از من در این خانه و این اتاق ساکن می شود هیچگاه خواهد فهمید که آن نقش ، جای ناخنهائی است که از درد بر تن دیوار فرو رفت و شیارش انداخت ؟ یا آن ترک کوچک گوشهء پنجره ، اثر حجم سنگین سکوت فریاد فرو خورده ای ست که گلودر شد اما کسی نشنیدش جز همان شیشه نازک بی تاب ؟ برایش فرقی می کند که روزی ، زنی ، اینجا در همین اتاق به سادگی عاشق شد و شبی برفی ، درست همانجا ، کنار آن پنجره ، ذره ذره در خود بارید و آب شد و مرد ؟ پژواک همیشگی کلماتی که دیگر خاک کهنگی سالیان را بر خود گرفته اند گوش او را هم کر خواهد کرد ؟ تار و پود رویاهائی که زمانی با شوق بافته شده بودند و بعدها به عذابی شکافته شدند ، راه نگاه او را هم خواهد بست ؟ احساس خواهد کرد که این سقف سرپناه قابل اطمینانی نیست ، سست شد بس که نگاهی سنگی بر آن خیره ماند ؟ نکند او هم زیر آوار تنهائی و دلتنگی بماند ؟

باید برایش نامه ای بنویسم و بگویم که گناه نه بر گردن خانه ، نه من ، نه هیچ چیز و هیچکس دیگر نبود و نیست . بگویم که این همه ، خود رسم زندگی ست . فقط آنهائی که آن را می شناسند بی محابا گریه می کنند و بی تشویش می خندند ، هرجا که باشند ، حتی در این اتاق ...



نظرات 2 + ارسال نظر
وبلاگ تخصصی فتوشاپ پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 10:28 ق.ظ http://4all.blogsky.com

خودکشی با قطار خیلی حال می ده
لرزه هنگام نزدیک شدن قطار ...
بدن آدم و به لرزه در می آره و در یک آن به ۳ تیکه تبدیل می شی

آرش پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 10:28 ق.ظ http://peyvand.blogsky.com

سلام . بعضی وقتها دلت می خواد سوار قطاره بشی و بری . به یه جای دیگه . یه جایی که این شکلی نباشه . حالا هر شکلی باشه فرقی نمی کنه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد