اجابت

چشمانت

مرا به خود می‌خوانند

به میهمانی رقص ستاره ها

به تماشای صمیمی‌ترین لحظه ها

 

و لبانت

چون دو غنچه بر هم نهاده

فرو برده ی راز سر به مهری اند

بی انکه خلوت شبانه ام را بر هم ریزند

نرم و آرام

در گوش دل نجوایی سر داده‌اند

 

و سینه ات

وام دار لحظه هایست شگفت

که غروب را به تلخی بارها تجربه کرده

و اینک در طلوع آتشبازی عشقی نو

مرا به خود می‌خواند

 

و من

بی لحظه ای درنگ

بی تردید از رفتن و ماندن

اجابتش می کنم

 

لحظه‌های دلواپسی همه در کمین نشسته اند

اما می‌روم

 

شاید

فراسوی دیوارهای بلند تجربه

کبوتریست که رسیدنم را انتظار می کشد!

 

پ.ن : هیچ خبری نیست...

نظرات 15 + ارسال نظر
سعید دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:46 ب.ظ http://sch-ilam.tk

سلام
خوشمان آمد
معلوم شد حرفه ای اید
راستیاگه وقت کردی
یه سر به مابزن
خوشحال میشم
به خدا

فاطی دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:58 ب.ظ http://fatik.blogspot.com

سلام....احساس جالبی از خوندن این متن به من دست داد...نمی دونم ولی احساس کردم مثل همدیگه می نویسیم

نثرما دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 06:42 ب.ظ http://www.nasrema.blogspot.com

سلام
واقعاْ؟
واقعاْ خبری نیست؟
خدا را شکر!
آخیش!

لاله چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 06:48 ب.ظ http://ww.rozlaleh.net

شال نو مبارک....

نرگس چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:43 ب.ظ http://azrooyesadegi.blogsky.com

شعر خوشگلی بود...خیلی وقت بود نبودی خانوم دکتر...به نظر شما با سر جمع دو هفته درس خوندن ادم می تونه امیدوار باشه به قبولی دکترا آیا؟؟؟:دی

مهتاب پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:09 ق.ظ

نرگس خانم باورت میشه اگه بگم من هم دقیقا دو هفته خوندم برای دکتری؟ یعنی تا قبل از اون مردد بودم اصلا ادامه بدهم یا نه؟ بعد دو هفته بود موتورم به کار افتاد۱
البته یه ترم یواشکی هم دانشجوی فوق بودم و هم دکتری که پدری درآمد ازما ....

کیانا شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 05:31 ق.ظ

مطمئنی خبری نیست؟!
شعرت قشنگ بود. معلومه سلیقه ت خیلی خوبه....
میگم اگه خبری بشه چی می شه؟!.......

کیانا شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 05:33 ق.ظ http://shokoofeh.baharestan.ws








مهم نیست دوستم داشته باشی یا نه

تنها وجودت مرا بس است

از هرچه خواستنی است...
























































































گ

خشایار شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:31 ب.ظ http://skyblog.blogsky.com

سلام. راستش دروغ چرا؟! شما را به جا نمی آرم. شرمنده! اما تند تند یه نگاهی به نوشته هاتون انداختم، قلمتون آشناست! مدت طولانی ای هست که کمتر می آم اینجا. شاید به زودی باز وبلاگمو فعالتر کردم. خدا را چه دیدید!

کیانا شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 07:23 ب.ظ http://shokoofeh.baharestan.ws

جدا؟!
شما هم اون روز توی ختم بودی عزیزم؟!
خیلی کنجکاو شدم که بدونم شما چه نسبتی با ایشون داشتی؟
نگار رو می شناسی؟!

کیانا یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 06:44 ق.ظ

مامان مهرماه هستید؟!!!!!!

آدمیزاد یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:51 ب.ظ http://adamizad1984.blogfa.com/

سلام
اومده بودم بت بگم تو چرا دیگه نیستی که دیدم هستی
ولی تو خودت هستی
نرم آهسته آمدیم و نرم وآهسته هم می ریم تا چینی نازک تنهاییت ترک ورنداره
فعلا

محمد دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:30 ق.ظ http://pahnabi.blogsky.com/

سلام. ما قبلا به وبلاگ هم سر زده بودیم.امشب که داشتم کامنتهای گذشته رو چک می کردم دیدم کخ سال ۸۴ وب هم رو دیده بودیم.اگر باز هم به من سر بزنید و نظرتون رو بنویسید خوشحال می شم. موفق و پیروز باشید.

معین جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:24 ق.ظ http://mihanblog.com

سلام خیلی قشنگ بود من که داشتم میخوندم خالمم ژیشم بود خیلی از این شعر سپید خوشش اومد
موفق باشی از طرف : معین و خاله

مهتاب یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1387 ساعت 09:31 ق.ظ

خیلی قشنگ می نویسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد