مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش/ کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد

در پست "شعر، کلام قلبی یا قالبی؟ "  به طرح چند سوالی که پس از خواندن نظر آقای شهرام بشرا  برای نوشته‌ی آقای معروفی ، به ذهنم رسید پرداختم. راستش مدتها بود که این سوال ها برایم بود و این نظر تنها بهانه‌ای شد برای یادآوری. از آنجا که نظرم تخصصی نبود ( در همان پست هم نوشته ام که: این را فقط بگذارید به حساب یک اظهار نظر شخصی و نه تخصصی) ، فکر نمی کردم که مطرح کردن آن با شخص نویسنده، سودی داشته باشد و متاسفانه لحن نوشته ی کامنت آقای بشرا چنان بود که مرا مطمئن کرد که  اگر هم قبلا به ایشان اطلاع می‌دادم، احتمالا خیلی مثمر ثمر نمی‌بود!

تنها اشتباه من این بود که آقای بشرا را از قرار دادن  نظرشان در وبلاگم مطلع نکردم. اما با هم نگاهی بیندازیم به متن کامنت مدیر  یک سایت ادبی برای من:

 

[ web | email ] دکتر شهرام بشرا

 

سلام دوست عزیز . اصولن این که قطره اشکی به گوشه ی چشمان شما بنشیند دلیلی بر این نیست که بیایید و بی اطلاع بنده در باب کامنت بنده قلمفرسایی کنید آن هم در حوزه ای که به زعم خودتان در آن تخصصی کار نمیکنید و اطلاعات کافی در آن ندارید .
دوست عزیز و گرامی حداقل شما که ظاهرن امروزی فکر می کنید و صحبت اندازه و گلیم چگونه است که بی اطلاع بنده  من را نقد می کنید ؟؟؟ جل المخلوق!
عزیز دل من ! اینقدر به مانند شما برای دل خودشان آمدند و در باب این شعر ایران نوشنتد که روزمان این شده فدایت شوم . شما همان بهتر که در حوزه ای که در آن تخصص داری بنویسی و به قول خودت پا از گلیمت درازتر نکنی .
وقتی که اطلاعات تئوریک کافی نداری عزیز دلم چطور میآیی و جرات می کنی که بنویسی ؟؟؟ باز هم جل المخلوق !
اگر فکرتان فی الباب شعر نو یا هر چیز دیگر مشغول شده بروید و مطالعه کنید یا از آگاهان بپرسید . نه این که ابتدا به ساکن بیایید و به نقد کسی که نمی شناسید و از اطلاعات ش آگاه نیستید بنویسید . جواب کامل به این شبه نقد عجولانه و سرسری شما تا همین امشب با همین متن شما در سایت ما گیل ماخ قرار خواهد گرفت تا چون تو کسان به قول خودت پا را از گلیم شان درازتر نکنند .
ته نبشت !‌: عباس آقا که ما را به خاطر ادیت شعرش قرین رحمت کرد با ایمیلی که برای من داد . حالا این میانه شما چکاره ای خدا می داند ؟
دکتر شهرام بشرا / مدیر سایت ادبی گیل ماخ

 

 

کاش آقای دکتر وقت می‌گذاشتند و نوشته‌ی من را یکبار دیگر می‌خواندند تا ملاحظه کنند که من نگفته‌ام قطره‌ی اشک من دلالت دارد بر اینکه مهر تایید بزنم نوشته‌ای شعر محسوب می‌شود یا خیر؟! اگر حوصله‌ی خواندن مجدد ندارید، کوتاه اشاره کنم که من دنبال یافتن پرسشهای خودم بودم و نظر شما اتفاقا از آنجهت برایم جای تامل داشت که می‌دانستم یک نظر کارشناسی است. قبول دارم که نمی دانستم شما "دکتر" هستید. شاید هم نمی‌دانستم مدیر سایت ادبی گیل ماخ هستید! اما  دانستن اینها هم برای من فرقی نمی‌کرد. من تنها دنبال یافتن پاسخ این سوال از نظر آن دسته از مردم که شما عوامشان می‌خوانید، هستم.  دنبال این هستم که چرا بعضی از  کلامهای آهنگین که شاید به نظر کارشناسانه‌ی شما شعر نیستند، چنان با گوشت و خون مردم ما عجین می‌شود که هیچ نیرویی قادر به جدا کردن آن از زندگی مردم عامه نیست. راستی شما اعجاز کلام حافظ را چه می‌دانید؟ در قافیه و وزن آن؟ من باز هم از دید یک نفر که تخصصش این نیست می‌گویم: نه! اعجاز کلام حافظ در تاثیری‌است که بر دلهای مردم ما می‌گذارد. اعجاز کلام حافظ، در لرزشی است که با خواندنش در قلبمان حس می‌کنیم. اعجازش همان قطره اشکی است که بی‌اختیار روی گونه می‌آورد، همان که شما نادیده‌اش گرفتید!

 آقای دکتر : کاش یا در فاصله‌ی چند خط کوتاه 2 بار مدرک دکترایتان را  متذکر نمی‌شدید،‌یا لااقل آن به قول خودتان ته نبشت را نمی‌نوشتید! عباس آقا که ما را به خاطر ادیت شعرش قرین رحمت کرد با ایمیلی که برای من داد . حالا این میانه شما چکاره ای خدا میداند ؟

 این طور نوشتن برای شما که داعیه‌ی مدیریت یک سایت ادبی را دارید، شایسته نیست. شاید از من بپذیرند، چون مدرک دکترایم  هیچ ارتباطی به ادب و ادبیات ندارد! اما از شما کسی نمی‌پذیرد!  ( کاش کمی از آن وسواس در تعریف شعر را اینجا هم داشتید!)

ضمن اینکه  مایلم به سوالی که  طرح کرده اید پاسخ دهم:  این که عباس آقا شما را قرین رحمت کرد، به من ارتباطی ندارد (‌هر چند این که هدف مدیریت یک سایت ادبی از ارائه‌ی تعریف شعر، تنها اصلاح شعرهای عباس آقا باشد‌ هدف کوچکی می‌نماید و جای بحث دارد!!!) اما در پاسخ به این که "حالا این میانه شما چکاره ای خدا میداند ؟ "  درست است خدا می‌داند، اما شما هم بدانید بد نیست: "من، این میانه همان هستم که کسی مثل شما قرار است بیاید و برای ادبیات و آیین نگارشش تعیین تکلیف کند"!

آقای دکتر در نوشته‌ی من اصولا هیچ حمله‌ای نشده بود که شما چنین سخت به دفاع پرداختید. کمی دقت می‌کردید می‌دیدید که اتفاقا من هم معتقد بودم باید چهارچوبی برای شعر قرار داده شود.  همانجا هم گفتم که فرهنگستان بیاید و تکلیف این دل نوشته ها را از شعر جدا کند. حالا شاید دلتان از جای دیگری پر بوده است. نمی‌دانم!  گفته‌اید:" جواب کامل به این شبه نقد عجولانه و سرسری شما تا همین امشب با همین متن شما در سایت ما گیل ماخ قرار خواهد گرفت تا چون تو کسان به قول خودت پا را از گلیم شان درازتر نکنند!"  . پس لطف کنید و متن کامنت خودتان را هم ضمیمه کنید تا اهل ادب ما زین پس در تعیین مدیریت سایتهای ادبی ‌شان وسواس بیشتری به خرج دهند!

با احترام،

مهتاب ( اگر افاقه می کند دکترش را هم بنویسم!)

 

* پس از تحریر: عباس آقا با ایمیلشون من را هم قرین رحمت کردند. اصولا آدمهای بزرگ اینجوری هستند. رحمتشان همه را شامل می‌شود. کاری به بزرگ و کوچکی مخاطبشان ندارند!

نظرات 8 + ارسال نظر
مهتاب دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1384 ساعت 02:57 ب.ظ http://hashie.blogsky.com

سلام اسم من نارنجه اما الان با اسم وبلاگ مامانم براتون کامنت میگذارم میشه به مامانم یه سر بزنید خیلی ناراحته که کسی براش کامنت نذاشته تو را خدا نگی که من براتون نوشتم باشه؟وبلاگ من هم اسمش نارنجه

مهدی دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:32 ب.ظ http://dastneveshteha.blogsky.com

اصولن این که قطره اشکی به گوشه ی چشمان شما بنشیند ......حداقل شما که ظاهرن امروزی فکر می کنید ....
خانوم دکتر اینا رو خود جناب دکتر ادبیات براتون نوشته؟ اگه اینجوریه بهشون تذکر بدین که املای اصولا و ظاهرا اینجوری که ایشون نوشتن غلطه...البته شاید دلشون میخواد پارسی
رو پاس بدارن که اگه اینجوریه یه بار بنویسن اسولن و زاهرن که همه خلاص شیم :)‌ .... اما بابا توام بیکاریا اصلا این شهرام جون آتیشی رو میاد که بهش جواب بدی ؟‌ یه حسی بهم میگه طرف از این فکاهی جماعت تشریف داره پس میشه یه خورده
باهاش خندید..... موفق باشی ... بعضی چیزا رو جدی نگیر

رضا دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:39 ب.ظ

گه بگیره اون مدرک دکترای ادبیاتی که با مخاطبش با این لحن صحبت میکنه
:))))))))))

سیاورشن سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:57 ق.ظ http://siavarshan.blogsky.com/

سلام شجاعت شما برای من خیلی جالب بود هم در پذیرش اشتباه خودتان هم در اظهار نظر قبلی و بعدی تان ...در باره کل ماجرا نمی توانم نظر بدهم ولی این جمله مرا عذاب می دهد که : شما چکاره ای ؟...خیلی عجیب است ...ما مخاطبیم و بیاد به ما احترام گذاشته شود ...به نظر ما به سلیقه ما و حرف های ما هر چند اشتباه هر چند نادرست باشد ...البته هنرمندان واقعی اینگونه بوده اند...به شما لینک دادم...

صفورا هنرمند سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1384 ساعت 04:41 ق.ظ

مثه رویای تو شب ستاره هارو دس بزن
فکر فردا رو بکن ابر کبودو پس بزن

مثه پرواز صدا رو لب لحظه ها بشین
آخرین ستاره باش صبح پاشو خورشیدوببین

سر حرفو وا بکن با گل ناز اطلسی
رنگ آفتابو بپرس وقتیکه از راه میرسی

دلت ارزونی من غصه هات ارزونی باد
نذار غم پا بگیره شب به سراغمون بیاد

واسه یاسِ رازقی توی حیاط جائی بذار
اگه همزبون می خواد کنار اون پونه بکار

دس بکش به باغچه ها بگو که بارون بباره
شبو خواب کن تو خونه فردا بیاد باز دوباره

واسهءپرنده ها فکر یه سر پناه بکن
برای موندن برگ خزونو سر به راه بکن

واسه ناز گل سرخ فکر یه پروانه بکن
تا هنوز دیر نشده بهارو جاودانه کن

شعر: فریبـا وکیلی
آواز: پژمان مبــرا

صفورا هنرمند(کاویتا) سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1384 ساعت 06:12 ق.ظ

مهتاب جان...
تو عزیز دلمی

همتون یه آب نخود مهمون من!!

به قول دخترم:‌ باشهههههههههههه!!!!!!!!!!!

آونگ خاطره های ما سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:43 ب.ظ

سلام مهتاب جان.
عزیز من کسی که میاد از آقای معروفی ایراد می گیره و بعد التماس می کنه که ....لینک .... :)) چه انتظاری داری؟
در ضمن با ایمیل تو من کار دارم . آدرس ایمیلت کجاست ؟
میشه زحمت بکشی به من ایمیلی بدی تا ریپلای کنم؟
می بوسمت . راوی

ارش سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1384 ساعت 02:56 ب.ظ http://khordad76.persianblog.com

سلام من اومدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد