1- یه حرف خصوصی با آقایون دارم. یه کمی گوشتونو بیارین جلو. خوب، اومدین؟ .... " آقا‌جون ترو خدا لقمه ‌ی اندازه دهنتون بردارید تا اینقدر نگران نباشین خدای نکرده، کسی به لقمه‌ی شما چشم داره!"  گرفتین چی میگم؟  یارو یه لا قبا هر جور بوده میره مخ خونواده‌ی دختر بیچاره رو میزنه تا راضیشون می‌کنه. حالا هنوز چند ماه نگذشته به بهانه‌های مختلف زنشو آزار میده. اسمشم میگذاره علاقه!  مردک ِ‌دیوونه ! راضیه خانمش ترم آخر تحصیلشو توی همون درقوز آباد بگذرونه، نکنه که وقتی اومد تهرون، پسرای دانشگاه تهرون رو ببینه و هوا ورش داره! نکنه که از دستش بده! نکنه که کسی به قد و بالاش نگاه بکنه!  نکنه فلان.......نکنه بهمان ........ نکنه کوفت........ نکنه مرض......!

خواستم اینو توی شماره‌ی دو بگم،‌اما دیدم همینجا بهتره. شنیدید که میگن " پشت هر مردِ موفقی یک زن خوب و صبور  وجود داره؟"  حالا اینم اضافه کنید که :" پشت هر زنِ موفقی، یک مردِ غر غرو وجود داره!"

(حالا این میون اگه چند تا استثنا پیدا کردید، نیاید و ایراد بگیرید که اعصاب محصاب ندارم امشب!)

 

2- توی دفتر اساتید، یه آبدارخونه هست که هر کی میره و برای خودش چای می‌ریزه. یه قسمتی از اون اتاق رو هم طبقه بندی کردند و  هر استادی یه باکس اونجا داره که کارهای مربوط به اون استاد، مثل تحقیقهایی که دانشجوها می‌ارند، یا نامه‌هایی که معمولا از شرکتهای داخلی و خارجی میاد و اینجور مدارک .. رو اونجا می‌گذارند تا هر وقت استاد چشمش به جمال این مدارک افتاد اونا رو برداره.  شنبه بعد از تموم شدن کلاسم یه سر رفتم توی اون اتاقک. دیدم توی باکس مربوط به من، یه پاکت بزرگه. اول فکر کردم حتما از طرف یکی از جاهایی که برای سمینار مقاله فرستاده بودم، جواب اومده. ولی دیدم هیچ چیزی روی پاکت نوشته نشده. با تعجب بازش کردم و دیدم توش یه نامه از طرف ریاست دانشگاهه!  

مونده بودم برم چی بگم به این مسئول آموزش. آخه حکم رو اینجوری ابلاغ می‌کنند؟  توی باکسی که معلوم نیست سال تا سال بهش سر بزنی یا نه؟! ... که یکدفعه فهمیدم قضیه از کجا آب می‌خوره. بعد از اون جلسه‌ایکه اعضای گروه با ریاست گروه و ریاست دانشگاه داشتیم و قضایایی که من شروع کننده‌اش بودم! ، این مسئول آموزش که بدجوری نقش جان نثاری ریاست گروه رو داره، با من و چند نفر دیگه رفتارش عوض شده بود. مثلا صبحا که می‌رفتم توی دفتر و به همه یه سلام عمومی می‌کردم، ایشون اصلا منو نمی‌دیدند! ..... حالا این نامه هم ادامه‌ی همون قضیه بود. حتما می‌خواستند از مدت نامه بگذره ( که گذشته بود)‌! چون می‌دونه من خیلی اهل چای نیستم و کم میرم توی اون اتاقک!

حالا بازم خیلی دیر نشد. حکمو برداشتم و اولین طرح ارائه شده رو هم امشب بررسی کردم.  مجری طرح نوشته کار بدیعیه و برای اولین بار داره انجام میشه. یه کم این ور و اونور گشتم و دیدم قبلا انجام شده! و به این ترتیب اولین طرح پژوهشی رو مجبورم رد کنم.  جالب اینه که صفحه اول اسم مجری رو ننوشتند، تا مثلا من بدون غرض نظر بدم! ولی صفحه‌ی دوم، آدرس و محل تحصیل و بقیه موارد مجری رو نوشتند!!! ( خوب منم فهمیدم مال کیه؟! ولی بازم مجبورم ردش کنم! خدا به خیر کناد!).

 

3-  یه طرحی هم اسد خان ( بیلی و من ) داده  با عنوان: " روش جدید تولید برق"!  که من به عنوان داور طرحهای پژوهشی تصویبش می‌کنم!  و از نظر من طرح بدیعیه. چون این برق رئیس جمهور با اون برق امام که داشتیم فرق وکوله!

نظرات 22 + ارسال نظر
علی یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:15 ب.ظ http://lostdreams.blogfa.com/

من گوشم را آوردم جلو و به حرفهاتون حسابی گوش کردم. حالا شما هم گوشتون را بیارید جلو من هم میخوام یک چیزی بگم.... خواستم بگم که همه مردها مثل هم نیستند.همین.

نثرما یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:52 ب.ظ http://nasrema.blogspot.com

موضوع اول که نباس بیش از این هم زده شود! می دونید که چرا؟! البته سخن این آقا علی بالا هم بدجوری درسته دکترجان.
اما در خصوص موضوع دوم یه نکته را بدم نمی یاد بگم! راستش از وقتی در دانشگاه کار می کنم فهمیدم که بدترین نوع روابط ناجوانمردانه بین علمای ماست تا ضعفایی چون من.!
وای که چه روابط مافیایی بعضی اوقات حکمفرماست. و درست به همین علل به اعضای محترم هیات علمی که مقصود و هدف عالی دارند به طرز فاحشی ظلم می شود.آنها که سالمند محکومترند!
بگذریم.

نثرما یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:53 ب.ظ http://nasrema.blogspot.com

منظورم از آقا علی بالا همون آقا علی پایین است.:))

نرگس یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:56 ب.ظ http://azrooyesadegi.blogsky.com

۲۵ ابان تا حالا...خب یهو ابلاغ نمیکرد دیگه راحت تر بود...اما من بهتون تبریک میگم اگرچه مجبور شدید ردش کنید اما من بعنوان عضوی از این جامعه و حتی جوامع خصوصی تر بهتون تبریک میگم...
در مورد یک کاملا موافقم..تازه منتظر باشید همین روزاس که فوج عظیم اقایون بهتون بتازند که چقدر سنگی..چقدر سردی... اما من با شما موافقم اینها هم هیچ ربطی به سردی و سنگی و غرور و فمینیست و این حرفا نداره واقعیتی که هر اقای روشنفکرو خوش فکری حق رو بهتون میده...زیاده عرضی نیست

صفوراهنرمند دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:09 ق.ظ

سلام خانومی!!!
اتفاقا من هم دارم یه تحقیق با موضوع علوم اجتماعی (آسیبهای انحرافی)برای یه موسسه ای آماده میکنم.
دیشب هم کتابهای دکتر رمضان زاده و دلاور را زیر و رو کردم.
رشته تحصیلی من طوریه که از ماشینهای برقی(دکتر عابدی) بگیر تا فیزیک برداری(دکتر قیصری) رو پاس کردم.
توی شیمی عمومی(دانشجویی) هم خانم دکتر شایسته دادفرنیا به گردنم حق دارن. ایشون تازه به مقام استادی نائل شدند. جای تبریک داره.
مقاومت مصالح بئر جانسون و طراحی ماشینهای ادوراد شیگلی هم جای خود داره.نقشه کشی۱ و ۲ راهم با مهندس مرجانی گذروندم.راستی شما استاتیک رو با چند پاس کردین؟؟
- امیدوارم داور تحقیق ما شما نباشید!!!!!!!!!.
- عکسم به دستتون رسید؟؟؟
- زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
- بدرود...
- صفورا هنرمند

صفوراهنرمند دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:32 ق.ظ

راستی یادم رفت بابت ایمیلت ازت تشکر کنم.
تو خیلی دوست داشتنی هستی متاب جون(من چون لکنت زبان دارم نمی تونم ه را تلفظ کنم!!!!.)در وبلاگ آونگ باهات آشنا شدم:

مثه روءیای تو شب ستاره هارو دس بزن
فکر فردا رو بکن ابر کبودو پس بزن

مثه پرواز صدا رو لب لحظه ها بشین
آخرین ستاره باش صبح پاشو خورشیدوببین

سر حرفو وا بکن با گل ناز اطلسی
رنگ آفتابو بپرس وقتیکه از راه میرسی

دلت ارزونی من غصه هات ارزونی باد
نذار غم پا بگیره شب به سراغمون بیاد

واسه یاسِ رازقی توی حیاط جائی بذار
اگه همزبون می خواد کنار اون پونه بکار

دس بکش به باغچه ها بگو که بارون بباره
شبو خواب کن تو خونه فردا بیاد باز دوباره

واسهءپرنده ها فکر یه سر پناه بکن
برای موندن برگ خزونو سر به راه بکن

واسه ناز گل سرخ فکر یه پروانه بکن
تا هنوز دیر نشده بهارو جاودانه کن

هزارو یک روزنه دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:48 ق.ظ

بابا استاد بابا رد کن بابا باکس دار بابا مهتاب!
مخلصیم:)

حمید دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:31 ب.ظ http://theartofdriving.persianblog.com

بنده همسو با علی آقای پایینی و از موضع مردانگی و در حالی که اصلا لازم نیست خانم ها گوششان را جلو بیاورند، چون ممکنه تماس نامحرمانه ایجاد بشه‏، می گویم و از گفته خود دلشادم که:
بابا جان همه مردها مثل هم نیستند‏، اما بیشتر مردها اونجوری هستند که این خانم استاد فرموده اند.
بنده یک مرد فمینیست هستم به حدی که خانمم هم گاهی از این اخلاقم شاکی می شه.

حمید دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:33 ب.ظ http://theartofdriving.persianblog.com

در ضمن از این به بعد برای اینکه بیشتر از موضع مردانی که احترام همسر محترمشان را و زنان گرامی را نگاه می دارند، دفاع کنم، بیشتر به این وبلاگ سرک در وکنم.
در ضمن بنده زی زی (همان زن ذلیل) هم نیستم.

مهتاب دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 05:27 ب.ظ

علی آقا : بخاطر همون مسائلی که حمید آقا بعد از شما اشاره کرده اند اجازه بدین از همین دور حرفاتونو گوش بدم!!!
آقای دکتر: توی این مورد فضای دانشگاه صد در صد باهاتون موافقم.... دست من بود سر درش می نوشتم : بقالی! کاسباش استادا بودند و اجناس بیچاره که به فروش گذاشته می شوند: دانشجوها!!!
نرگس خانم: مرسی بابت تبریکت. دختر طرحو رد کردم. حکم که همچنان باقیست.
صفورا خانوم: ای خوش تیپ... ای عینک دار... ای نیمرخ .... (فکر کنم تو همونی که عینک زده و نیمرخه!)
اینا رو به سبک خودت و این روزنه نوشتم.
نرگس جون شما که هزار و یک روزنه دارید ما اومدیم چیزی بگیم. حالا یه باکس رو هم به ما ببینید خوب!
حمید آقا: خود خانوما هم خیلی از ز.ز ها خوششون نمیاد.
یه شعر قدیمی هست که میگن: مرد باید بی رخت باشه...زشت و بد اخلاق!!!
روزنه خانومی:

مهتاب دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 05:29 ب.ظ

ببخشید! این روزنه خانمیش اشتباهی دوباره تکرار شد........
خوب حتما میخواستم بگم: روزنه خانمی ما بیشتر!!!

نرگس دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:44 ب.ظ

حالا همون دیگه...همین که تبریکات رو بپذیرید کافیه..شاید اینجا جای تبریک نبود نمیدونم ولی خوب اگه نیست نگهش دارید واسه روز مبادا..من هفته دیگه امتحان معدنی پیشرفته دارم میشه بازم یاد من باشید و برام دعا کنید ؟؟؟پی:))

مجید دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:34 ب.ظ http://ehsasi.blogsky.com

سلام
من آپم سر بزنی خوشحال میشم

دیوووووونه سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 04:54 ق.ظ

ـ عزیزم تولدت مبارک!...
ـاوه ممنونم که به فکرم بودی... اما...
ـ اما چی؟!!...
ـاما توی این جعبه خوشگل که خالیه!!!...
ـ نه عزیزم! توی این جعبه به ظاهر خالی نزدیک به هزار تا بوسه گذاشتم ...
تا هر وقت دلتنگم شدی یکی ازاون بوسه ها رو مصرف کنی...


ینی ۱۰۰۰ تا بوس بوس واسه تولد وبلاگ مهتاب خانومی بسه؟!

صفوراهنرمند سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:30 ق.ظ

در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای میسازیم

که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده عشق
آفریننده ماست

مهربانیست که ما را به نکویی
دانائی
زیبایی
و به خود میخواند

جنتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ
دوزخی دارد – به گمانم
کوچک و بعید
در پی سودائی است
که ببخشد ما را
و بفهماندمان
ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست

درمجالی که برایم باقیست
بازهمراه شما مدرسه ای میسازیم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و ریاضی را با شعر
دین را با عرفان
همه را با تشویق تدریس کنند

لای انگشتان کسی
قلمی نگذارند
و نخوانند کسی را حیوان
و نگویند کسی را کودن
و معلم هرروز
روح را حاضر و غایب بکند
و به جز از ایمانش
هیچکس چیزی را حفظ نباید بکند
مغزها پرنشود چون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درسهایی بدهند
که به جای مغز ، دلها را تسخیر کند

از کتاب تاریخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشاء
هرکسی حرف دلش را بزند
"غیر ممکن" را از خاطره ها محو کنند
تا کسی بعد از این
بازهمواره نگوید :"هرگز"
و به آسانی همرنگ جماعت نشود

زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پائیز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن از قله کوه
و عبادت را در خدمت خلق
کار را در ، کندو
و طبیعت را د رجنگل و دشت

مشق شب این باشد
که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم
عدل
آزادی
قانون
شادی

امتحانی بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ایم

درمجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای میسازیم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده
شعر تدریس کنند

و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما

شاعر: (یه مرد امیدوار)

صفوراهنرمند سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:33 ق.ظ

ای آبوغ خیار... ای قشنگ ... ای فشنگ ... ای آفتاب ... ای مهتاب....
ای صنوبر... ای خوشگل...ای جیگر... ای نوشابه... ای چی توز... ای تک ماکارون... ای استیل البرز... ای بانک ملی
ای ماکسیما... ای پروتون... ای النگو
من از اینکه با شما اشنا شده بیدم خیلی خیلی خوشال بیدم(بنده لکنت زبان داشته بیدم و ح را تلفظ نه وتانم بکنم!!!)

صفورا

مهدی سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:25 ق.ظ http://dastneveshteha.blogsky.com

اولا روی چشم ... دوما لابد اون خانوم هم لقمه دهن همین آقاهه بوده حالا اگه این میون جند تا استثنا پیداکردین......
سوما خیلی تبریک خانم دکتر :)‌
موفق باشی

صفوراهنرمند سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:29 ق.ظ

یادم ورفت بگویم که به این سایت کیمیا خانوم هم سری وزنید خیلی بیقراری وکند:

http://www.love-me.blogfa.com

دیدی کیمیا خانوم که تو رو اینجا هم معرفی وکردم.
حالا برو هی نه بگو این صفورا بی مرام بید!!!!!!!

ارش سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:26 ب.ظ http://khordad76.persianblog.cm

من اومدم سری بمن بزن

پویا سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:12 ب.ظ http://www.pesareshikamo.tk

سلام خوبی ؟ چه خبرها
بازم مثل همیشه قشنگ بود
من اپدیت کردم دوست داشتی یه سر به من بزن
خوشحال میشم
تا بعد خدانگهدار

مهتاب چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:19 ق.ظ

دیوووونه ی عزیز: خودت چی فک می کنی؟! بسسه؟!

اسکیزوفرن چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:17 ب.ظ http://haoldia.persianblog.com

سلام. خیلی جالب مینویسی. خوشحال میشم نظرتو در مورد وبلاگم بدونم. اگه قابل دونستی ممنون میشم به منم لینک بدی.موفق باشی. منتظرتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد