او می‌آید باز .....

او می‌آید و باز

دل ِ غمگین مرا

چشم بیمار مرا

زخم دیرین مرا

همه مرهم بنهد

 

او می‌آید
              از جاده دور

از پس ِ ظلمت شبهای سیاه

می‌درخشد

                چون ماه

می شود

لحظه‌ی موعود ظهور

و همه خسته دلان

مست غرور

 

از ازل

در دل من

 با سر زلفش عهدیست

 

او می آید باز

او که نامش

"مهدی" ست.

پ.ن : این شعر مال ۸-۷ سال پیشه. کاش حالا هم این حس ها سراغم می اومد! امروز یه مولودی به مناسبت تولد حضرت مهدی دعوت شدم همون یه ریزه حسی که مونده بود رو هم پرپر کرد این خانوم جلسه ایه! ( خدا ازش نگذره بچه مردم رو از راه به در می کنه!!!) ما همون بهتر که بشینیم توی خونه و توی این مراسم شرکت نکنیم و گر نه بعید نمی دونم حکم ارتداد ما رو هم صادر کنند! البته آقا جون شما این حرفای ما رو نشنیده بگیرید. خیلی مخلصیم!

نظرات 4 + ارسال نظر
لادن دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:43 ب.ظ

زیبا بود
عیدتون مبارک
موفق باشید

نثرما چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:28 ق.ظ http://nasrema.blogspot.com

سلام
من مهتاب را در غرب هم می بینم. :)
تولدش مبار .؟ مولود قایم.
؟ را ندارم.

باران چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:27 ب.ظ http://harfeaval.blogsky.com

او خواهد آمد
چقدر این جمله قشنگه و چقدر انتظار زیباست و انتظار کشیدن برای دیدن یار زیبا تر
باران

ارش جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:27 ب.ظ

khaste nabash vaghan sher ghashangi bod vali baram kheli jalebe ke bedonam chera in sher ro gofti
ghahi vaght ha ehsas mikonam hanoz ham adam hay peyda mishan ke ba shenidan bazi kalamat ashk to cheshmeshon jam besh

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد