همون وقت که....

ماشینو جلوی در گذاشتم و اومدم توی خونه. همون وقت که برات پیغام دادم که : یه روز یکی دلش تنگ میشه، sms میده که پس  کجایی تو پدرسوخته؟!  اونوقت نه، یه کمی بعدش! همون وقت که داشتم زیر لب زمزمه می‌کردم که " عطر محبوبه‌ی شب پشت هر دیوار سنگی راه داره ......" رفتم ماشینو بیارم تو، دیدم چراغ راهنمای سمت شوفر و چراغ عقب ماشینو باز کردند و بردند. همون وقت اومدم تاریخ بیمه بدنه ماشینو نگاه کردم ، دیدم مهلتش تا همین دیروز بوده!

نظرات 5 + ارسال نظر
خاطره دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:47 ق.ظ http://dokhtare-4fasl.blogsky.com

salam mahtab joon
hamoon vaght ke oomadamo weblogeto khoondam... :D didam jaleb minevisi :)

رسول دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:55 ق.ظ http://www.Rasool2005.Blogsky.Com

سلام
واقعا سایتت عالیه.اصلا حرف نداره و خلاصه می تونم بگم ایول به سایت من هم یه سری بزن و نظر بده.امیدوارم که موفق باشی.

بیلی و من دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:21 ب.ظ http://www.mebaily.com

بخشکی شانس.

نرگس دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:22 ب.ظ

مهتاب جون من کسیو میشناسم که بر اثر یه حادثه فوت شد و مهلت دفتر بیمه اش دقیقا با روز مرگش یکی بود!

نرگس دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:22 ب.ظ

یعنی میشناختم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد