دو نفر، آزادی!

میدونی؟ گفته خودتون برید یه خط تلفن تقاضا کنید بعد .......

 

 

-          الو؟

-          ........

-          امروز تاکسیو می‌خوای؟

-          .......

-          پس من میام میگیرمش...

 

 

 

ببینم اصلا فهمیدی من چی می‌گفتم؟

نه! نه! چی ‌گفتی؟!

 

 

دو دویی که توی چشاش بود، بهم گفت که حرفام از روی شکم سیریه. داشت می‌رفت مسافرکشی اونم با ماشین قرضی!
نظرات 6 + ارسال نظر
بیلی و من دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:51 ب.ظ http://www.mebaily.com

سلام. روز زن را الان تبریک بگم یا منتظر بمونم تا هشت مارس.

بیلی و من دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:52 ب.ظ http://www.mebaily.com

یادم رفت چلوکباب را هم بردیم حساب ما تا اینجا چندتاست؟

روزنه دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:34 ب.ظ

منم چلوکباب!
هیچی نمیفهمم از نوشتت!

نثرما سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:35 ق.ظ http://nasrema.blogspot.com

سلام
مخلص شما با نوشته های درد آودتون.

باران سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:19 ب.ظ http://harfeaval.blogsky.com

زیبائی تو حرف ندارد باید سکوت کرد
.........................
..................
....
چند خط سکوت تقدیم به دل نوشته زیبات
باران

مهتاب سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:33 ب.ظ

اسد جان : من یه کمی حافظه ام خرابه. به خصوص وقتی قضیه ی حساب و کتاب و کباب باشه!
******************************
نرگس جان : معلومه کارشناس تغذیه هستیا. هر جا بوی غذا بیاد سریع پا هستی!

********************************
آقای دکتر: ما بیشتر !
*******************************۸
باران جان : جایی خوندم که معانی در کلمات نیست در سکوت بین آنهاست.
تشکر از سکوتت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد