امشب میخواستم یه نامه ی بلند به خدا بنویسم. میخواستم یه جور دیگه باهاش حرف بزنم. اصلا  نمازمو هم نخوندم. نه اینکه یادم بره ، مخصوصا نخوندم. میدونم شب شام غریبانه . میدونم هر نامسلمونی حداقل این 10 شب رو  مسلمون میشه.. ولی امشب نخواستم اونجوری مثل همیشه باهاش حرف بزنم. بذار یه امشبو من راه ارتباطو انتخاب کنم.  دلم میخواد حرفامو بنویسم برات. اونم به زبونی که خودم حالیم میشه. اونجوری که خودم دلم میخواد ، نه اونطور که تو برام دیکته کردی! مگه قرار نیست من باهات حرف بزنم؟ پس بذار حرفای من باشه نه حرفای تو.  این که رسمش نمیشه ! یه کتاب حرف زدی دیگه. حالا قدر یه نصفه صفحه گوش کن. درسته تو خدایی و ما عبد شما. منم سرم میشه. خودت که دیدی تا حالا هم هر چی گفتی نه نگفتیم.  خوب یه جاهایی کوتاهی کردیم ، قبول. یه جاهایی تنبلی کردیم ، درست!  دیگه خودم اومدم و دارم اعتراف میکنم، تو که نبایست تو روم بزنی!  آخه خدایی گفتن ، بنده ای گفتن !

ببین خدا جون: خودت که میدونی چقدر دلم گرفته، علتشم میدونی. خوب حالا من باید چی بگم پس ؟؟ میدونی همه حرفم اینه که چرا یه ذره جرات بهم نمیدی ؟ هان؟ گوشِت با منه؟؟؟؟؟؟؟ خودت که میدونی فایده نداره. اونم که دیگه امشب به زبون اورد .... پس چرا تمومش نمیکنی همه چیو؟ تو که خودت می شناسی منو . میدونی که هیچکی مثل من اعصاب ور رفتن به یه وسیله در به داغون زهوار در رفته ی از کار افتاده و بی مصرفو نداره. دیدی دیگه. ندیدی؟ اون موس کامپیوتره که یادته؟  دو ، سه ماهی بود خراب شده بود و من چقدر باهاش مدارا کردم. موقع کار کردن باید انگشت وسطی دست چپمو  میذاشتم 10 سانتی ابتدای سیم و انگشت دوم دست راستمو میچسبوندم انتهای سیمش تا کار کنه. دیدی که چقدر دووم آوردم. هان؟  اینا رو میگم که یادت بیاد من آدمی نیستم که به این راحتیها فکر عوض کردن وسایل و متعلقاتم باشم. خودت که دیدی الان دو سه هفته است دسته زودپزه شکسته و من باز ننداختمش دور. هنوزم باهر زور و ضربی شده درشو میبندم و ازش کار میکشم.  پس دیگه میدونی که فکرامو کردم و همینجوری از روی هوس نیست که میخوام اینو  از خودم بکنم و بندازمش دور. میدونی که کلنجارامو رفتم. خیلی بیشتر از اون چیزی که باید!

 خلاصه اش اینکه تمومش کن . نوکرتیم ..........

 

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
نثرما دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 07:19 ب.ظ http://nasrema.blogspot.com

سلام
نامه شما را دوبار خواندم. عجب اثر گذار است! به خودش قسم از ۱۰۰۰ بار دعای کمیلی که عربی است و ما هیچ فرازی از اونو نمی فهمیم رسا تر است. این درد لا بلای کلمات هم که نگو! امید دارم آلام وجودت کاهش و معرفت درونت رو به تزاید گذارد. سلام ما را هم به آخدات برسون و بگو ما هم بله و اینا.

سجاد سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 03:01 ب.ظ http://sadjad2357.persianblog.com

سلام. منم همین کار رو کردم. هی تیکه تیکه از خودم کندم انداختم دور. الان هم فقط دو تا انگشت هستم که میتونه تایپ کنه... اینجوری آدم راحت‌تره.

مهتاب سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 03:13 ب.ظ

یه انگشتی هم میشه تایپ کردا .......... ((:

سجاد سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 03:29 ب.ظ

سعیم رو میکنم، ولی قول نمیدم

آلوچه سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 04:00 ب.ظ http://ghareghurut.blogspot.com

فکر کنم با این نامه ای که تو نوشتی خدا تا حالا فهمیده باشه که باید به حرفت گوش کنه...حقم داری خلاصه خدایی گفتند

بی آشیانه چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 10:32 ق.ظ http://eshghyahavas.blogsky.com

بیلی و من چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 12:04 ب.ظ http://www.mebaily.com

سلام از لطف شما ممنونم. منهم مدتها قبل نامه ی سرگشاده ای به خدا نوشته بودم هنوز جواب نداده به شما هم لینک دادم. قربانت

عارف چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 07:32 ب.ظ http://xmas.blogsky.com

از خدا به بنده....

ببین بذار منم امشب یه جور دیگه صحبت می کنم. خوب نه مثل همیشه...

عزیز دلم نمی خوای نماز بخونی نخون. روزه نمی گیری نگیر نازنین. نمی خوای من خدات باشم باشه. ولی دیگه جون مادرت پا تو کفش ما نکن. برای من تعیین تکلیف نکن دیگه. اگه من خدام خودم می دونم چکار کنم. اگه هم نیستم پس چرا می آی در خونه ما...

ببین یا من خدام یا تو. زودتر تکلیفت رو با خودت مشخص کن...

بعدشم به جای پا تو کفش من کردن برو و این صفحه نظر سنجیتو مثل آدمیزادا از راست به چپ کن نه از چپ به راست.
آخه تو حتما باید همه چیزت با بقیه فرق داشته باشه. اه...

مهتاب چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 09:01 ب.ظ

مرسی که بهم سر زدی خدا جون !

یک انسان چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 10:27 ب.ظ http://www.imanooel.blogspot.com

سلام مهتاب عزیز
می خوام بگم به چه قیمتی صبر می کنی مگر نه اینکه همه ما یک بار به دنیا می یایم پس گذشت بی معنی من هیچ وقت مثل مادرم رفتار نمی کنم {سوختن و ساختن } بزرگترین اشتباه است
زندگیت سرشار از عشق دوست دارت
سپیده عشق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد