نمیدونم امشب چی شده که یاد این افتادم که چهار تا اردیبهشت دیگه که بیاد  دیگه اوضاع واحوالم عوض میشه! البته شک دارم از نظر ظاهری خیلی تفاوت محسوسی بکنم. موهام که عمرا سفید بشن !! مگه اینکه چند تا چین بیفته پای چشام . ولی اون عمق چشام ، اون شیطنتش ...... منکه بعید میدونم تا دم گورم منو ول کنه........  از اینکه این روزای عمرم رو گذروندم فعلا هیچ احساسی ندارم. شاید داغم حالیم نیست ! خیلی هم برق و بادی نگذشت. به اون دور دورا که نیگاه میکنم ، میبینم خب خیلی وقته دیگه ! همچینام سریع نبوده..   سر جمع که حساب کنی ، با همه روزای خوب و بدش ، با همه تلخی و شیرینیاش ، با همه چیزاش همینجوری درهم که  چرتکه میندازی ، خوب بوده شایدم روی من زیاد بوده !! البته احتمال پوست کلفتی هم میره !!!

ولی خداییش خیلیا  این موقعیت رو نداشتند. حالا واسه هر علتی میخواد باشه. ولی نداشتند دیگه.... شایدم حسرتشو بخورند !   تمام داراییهام رو که بخوام جمع ببندم از مادرم شروع میشه. هر چند خیلی وقتا سادگیش کار دستم داده ،  ولی پاکترین موجودیه که میشناسم.   پدرم رو با همه ی بی خیالیاش ، یه جور خاصی دوست دارم . نمیدونم ... یه جور حس احترام .. یه جور ترس احمقانه که اگه دلخورش کنم ، خودم مالیخولیا میگیرم.... هنوزم وقتی چیزی رو از خدا میخوام ، میرم سراغ بابام. میگم آقا جون من یه دعا توی دلم میکنم ، شما آمین بگو . اونم از ته قلبش الهی آمین میگه. همین راضیم میکنه. دیگه بقیه اش رو میذارم دست خود خدا ....... برادرم  که سه سال ازم بزرگتره از داراییهای دیگرمه . دلسوز  و منطقی تر از بقیه .  میتونی همه جوره روش حساب کنی. حتی اگه خودش موقعیت خوبی نداشته باشه ، هر جوری هست کارت رو راه میندازه. ....  راستی از حمایتهای داییم هم اگه نگم نمک نشناسیه ........

  خیلی وقتا  که کم میارم ناخود اگاه میرم دخترمو بغل میکنم. اونم  یه جورایی پشتوانه ی عاطفی منه  . همسرم هم  گاهی میشه روش حساب واز کرد  . اما اگه بفهمه قبل از اون رفتم سراغ برادرم ، حسابم رو باید به کلی مسدود تلقی کنم !!!   یه دوست هم دارم که یادمه یه روزی بهم گفت " اگه هر وقت حس کردی کاری از من بر میاد ، یا جایی کسی رو برای کتک خوردن لازم داشتی ، میتونی روی من حساب کنی ".  همه ی موجودی حساب بانکیم همینان .........
سیم و زر ما شکر که اندوختنی نیست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

صبح که بلند شدم قیافه ی در به داغون و زهوار در رفتشو دیدم  . داشت میمرد . پرسیدم چه مرگته ؟ زد زیر گریه و گفت دلم تنگه ....... دلم تنگه ......
نمیدونستم چی باید بگم تا آروم بشه !
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

عید قربان مبارک
امروز عید قربانه و من از صبح توی این فکرم که آیا دستور ذبح گوسفند بجای انسان توسط خدا میتونه کنایه ای باشه برای همه انسانهایی که مثل گوسفند بجای قربانی شدن در راه خدایان قربانی جهالتشون شدند؟؟

نظرات 6 + ارسال نظر

عید سعید قربان بر شما مبارک

خشایار جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 01:07 ب.ظ http://skyblog.blogsky.com

شاید بتونی روی من هم حساب کنی ...

مهتاب جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 02:11 ب.ظ

ممنونم خشایار جان. ولی فکر نکنم منظورت اون قسمت کتک خوریش بوده ؟ نه ؟؟/

گر مخیر بکنندم به دو عالم که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

لاله یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 03:38 ب.ظ http://roselaleh.persianblog.com

فکر جالبی داشتی/حالا نتیجه اش چی شد؟/میشه روی تو به عنوان یک دوست حساب باز کرد؟

مهتاب یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 04:01 ب.ظ

نتیجه اش که معلومه .....
در مورد حساب باز کردن هم بستگی داره بخواین چقدر برداشت کنین!!!

لاله دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 01:25 ب.ظ http://roselaleh.persianblog.com

مرسی از اینکه حداقل به من اجازه دادی دوست معمولی شما باشم/اینو رو همین کامنت گذاشتم چون می خوام سریع بگیریدش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد