Everything But ………or ………Nothing But……. ????

 

نظرات 2 + ارسال نظر
me ham hamintor شنبه 26 دی‌ماه سال 1383 ساعت 07:53 ق.ظ


بهش نیگا کرد و گف
دستتو بده به من
حداقل بذار یه چیزی از تو پیش من باشه
یه دلخوشی کوچیک
دلم خوش باشه که دستت توی دست منه...
می دونم که چشات همه چیزو رویایی می بینه
می دونم که دلت مدتهاست گم شده
می دونم که تنت مال یکی دیگه اس
می دونم که همه قشنگیات واسه یه آدم دیگه اس که نمی دونم کیه
ولی .. دستتو بده به من تا حداقل از وسط خیابون ردت کنم!
می ترسم نکنه حواست ( که اونم یه جای دیگه اس ) پرت شه و خدا نکرده اتفاقی بیوفته واست...
اونور خیابون که رسیدیم تو برو هر جایی که دوس داری...
منم مثه همیشه دستمو مشت می کنم که گرمی دستای قشنگت از توی دستام نپره!!
...
چه بوی خوبی داره عطر تنت
خوف دیگه رسیدیم کوچولو... ا
میدونی... بقیه اش کوچه پس کوچه است...
ینی یه جورایی پیچ و خم خاطراتش میمونه! ( یه جورایی همون ... everything But )!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
آخه می دونی
خدا هم منو این مدلی دوس داره!
امشب دیگه به خداجون گفتم که
خدایا منو کش بده!
اونقدر کش بده تا برسم به خود خودت
ولی می خوام پاهام رو زمین باشه!
خودت می دونی که
می خوام بغلت کنم بیارمت پیش خودم
که دیگه تنها نباشی (بنی منم تنها نباشم!)
بذار این آدمای دیوونه هر چی می خوان بگن بگن
اگه قرار باشه به حرف مردم گوش کنی
هم تو همیشه تنها می مونی
هم من!
کشم بده دیگه ...

البته من می دونم یه روز بر می گردم پیش خدا ولی تو ...
هیچوق پیشم بر نمی گردی ...

یه دنیا تنهایی شنبه 26 دی‌ماه سال 1383 ساعت 07:59 ق.ظ

نشد یه قصری بسازم پنجرهاش آبی باشن...من باشم و اون باشه و یک شب مهتابی باشه...قصه داره تموم میشه مثه تموم قصه ها...مثه تموم غصه هاش..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد