یه وقتهایی هست که دیگه مطمئنی هیچ دلی برات نمونده . مطمئنی که شدی یه تیکه سنگ........  اونوقت یه ایمیل برات میاد که وقت باز کردنش می بینی داره دستات میلرزه . یه چیزی هم  توی سینه ات داره تالاپ تولوپ میکنه  ! 

خدا رو شکر که سالمی..... ... خدا رو شکر .

 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

کلافه ای . از بی حوصلگی میری مسنجرتو باز میکنی . چراغ یکی از افراد توی لیستت روشنه. براش یه  پیغام میفرستی:

_ سلام آقای دکتر . خوبین ؟

_ سلام . یو ؟؟؟

_ بایدم نشناسین دیگه ...  منم مهتاب

_ سلاممممممممممممممممممممم . تو کجایی دختر ؟ دلم شده بود یه نقطه برات .

_ همینجا ها ...... زنده ایم ...... هستیم ......

_ یه خواهشی کنم ازت ، نه نمیگی؟

_ بفرمایین . اما وب کمم وصل نیست !

_ بدجنس . وصلش کن دیگه........... یالا منتظرمممممممممممم

_ ( این دفعه رو کوتاه میای )  یه لحظه پلیز .

_ سلامممممممممممممممممممم.............

_ چی شد ؟  می بینید ؟

_ موهات منو دیوونه میکنه .

_ ( به روی خودت نمیاری ) ...  خوب چه خبرا ؟

_ توی دوربین نگاه کن ......... خواهش .......

_ ( توی دوربین نیم نگاهی میندازی . یه دستی تکون میدی .... ) خوب دانشگاهتون چه خبر؟

_ موهات چقدر قشنگه دختر ........ چشمات ..... بینی کوچیکت ......  ( صفحه پر میشه از این کلمه ) زیبا یی ......... زیبا ..........زیبا .......... زیبا ........

_ (از دیدن این همه کلمه ی "زیبا "   یه حسی قلقلکت میده ....... ولی باز به روی خودت نمیاری ) ....... خوب پروژه تون تموم شد ؟

_ ببین یه خواهشی بکنم ؟ ....... میری یه تاپ بپوشی ؟؟؟؟؟

وب کمو قطع میکنی . کلافه تر از قبل میشی.........  دیسکانکت میکنی . میای می نشینی اینجا  . با خودت فکر میکنی ....... یاد یکی از پستهای قبلی می افتی که توش اشاره کرده بودی به زبان مردم پاکستان که جنسیتها را دو دسته کرده اند : مرد و عورت ........  با خودت فکر میکنی . مردم تو چطور این دو دسته را تقسیم کرده اند؟؟

 

نظرات 1 + ارسال نظر
حبیب یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1383 ساعت 09:55 ب.ظ http://shabhaaimunich.persianblog.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد