تنهام . خیلی تنهام ....  روزایی بود که نمی فهمیدم چه جوری دارند میگذرند. فرصت ِ فکر کردن بهشونو نداشتم. تمام وقتم پر بود. درس بود ، دانشگاه ، دوستام ، بی خیالی ، مشنگ بازی  ، پیاده گز کردن از ده ونک تا خود میدون ، درد دل کردن ، چغاله خوردنای یواشکی توی ماه رمضون ... چقدر دلم تنگه برای اون روزا !   می رفتیم  دانشگاه ولی می نشستیم توی زمین چمن . بی خیال ِ کلاس . پرند ساعت 1 تا 3 رو بیکار بود . من متون اسلام داشتم. همیشه فقط بقدر ِ یک "حاضر گفتن " میرفتم سر کلاس. سریع بر می گشتم. پرند همونجور توی زمین چمن منتظرم  میموند. همونجور که پاهاشو دراز کرده بود و یه لم داده بود روی شونه ی راستش . می نشستیم و با هم حرف میزدیم. ..... می خندیدیم . یه عالمه حرف داشتیم واسه گفتن.  ساعت بعدش شیمی فیزیک 3 داشتیم.  چه امتحانی دادیم  !امشب چقدر دلم هواتو کرده .

یادم نمیاد آخرین بار کی بود دیدمت؟ تابستون پیارسال بود؟؟؟ نمیدونم ....... 

میدونم که همه ی اون روزا رفته . میدونم که اگه باز فرصتی پیش بیاد و بتونیم کنار هم باشیم ، خیلی حرف نداریم واسه گفتن . فاصله خیلی چیزا رو عوض میکنه.

امشب دلم بد جوری تنگه . برای همه ی اونایی که مرزها و فاصله ها از من گرفتشون ولی توی وجودم همیشه هستند. احساسشون میکنم. نگاهشونو بیاد میارم. با یادآوری حرفاشون بی اختیار لبخند میزنم..... نگرانم  برای " بوان ". از وقتی رفته بمبئی ازش هیچ خبری ندارم. این زمین لرزه هم  که فاجعه بود ....... خدایا مراقبش باش.  کاش یه آفلاین برام میذاشت.  برای " سناتور"  هم دلم تنگ شده.  سر سفره ی ابوالفضل براش خیلی دعا کردم.  نه برای اینکه مال ِ من باشه ، نه ! برای خودش دعا کردم. کاش اینجا رو نمی خوند اونوقت می نوشتم که الان از اون وقتای دلتنگیاست.

بد جوری سرما خوردم .  با این دماغ  ، رفتن  سر کلاس خیلی اعتماد به نفس میخواد. مجبورم مراقب خودم باشم. پارسال که اینجوری شد جای زخمش تا چند ماه مونده بود. دکتر م گفت معلوم نیست با خودت چیکار کردی! ..... از بی حوصلگی نشستم فیلم دیدم . بالاخره تونستم Malena رو ببینم . جالب بود. 

باید سوال طرح کنم. حالشو ندارم. برگه ها و پاکت سوالات همینجور موندن روی میزم.

  سوال 1  : جدول ارتباط گروه نقطه ای Oh و D4h  را رسم کنید .........  

 راستی میدونید همین سوال که شما همینجور مفت مفت خوندین برای 40 تا دانشجو چقدر ارزش داره؟   زندگی همه چیزش نسبیه . ارزش، ضد ارزش . خوبی ، بدی . خوشبختی ، بدبختی .......  بستگی به   m  داره . بستگی به  c داره .....    اولی جنبه ی هر آدمه و دومی زاویه ی دیدش

 

نظرات 3 + ارسال نظر
خیابان شماره ۱۱ یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1383 ساعت 10:53 ق.ظ http://11ave.blogspot.com

دلتنگ نبینمت مهتاب عزیز. شاد باشی همیشه و غم نبینی

شیرین دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1383 ساعت 07:50 ب.ظ

سلام. اسم من شیرین هست. شیرازی ام. داغونم... داغون.
خدایا! چی باید بگم؟ به کی باید بگم؟ خدایا جز تو کی هست که درد دل منو بدونه؟ خدایا! مگه عاشق شدن گناهه؟ چی کار باید بکنم؟ چی باید بگم؟ اگه از اون روز اول می دونستم که این جوری به سرم میاد محال بود خودم رو توی این آتیش عشق گرفتار کنم. دختری بودم مغرور جوری که حتی حاضر نبودم به این فکر کنم که ممکنه یه روز اون قدر عاشق بشم که حاضر باشم خودم پا پیش بذارم و احساس و دردم رو به اونی که عاشقشم بگم. اصلا همچین چیزی با غرور آسمونی من جور در نمی اومد. ولی دست روزگار چیزی به سرم آورده که تا اعماق جانم رو آتش زده. آتش عشق... نمی دونم باید بهش بگم یا نه. نمی دونم اگه مخالفت کنه چی به سرم می آد. هیچی نمی دونم هیچی. کسی بودم که فکر نمی کردم هیچ وقت عاشق بشم. ولی حالا اون قدر گرفتارم که دیگه هیچی جز رسیدن به اون برام مهم نیست. برام دعا کنید.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1383 ساعت 07:50 ب.ظ

شیرین عزیز . من چکار میتونم برات بکنم؟ لطفا بهم بگو.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد