هییییییییییی ................ من جنبشو ندارمااااااااااااا .......... یه وقت دیدی شوخی شوخی باورشون کردم و قضیه جدی شدااااااا

نظرات 1 + ارسال نظر
ساسان دوشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:10 ق.ظ


مهتاب جان
سلام

شده توی اوج ناامیدی اتفاق مهمی رو تجربه کنی
اونروز هم برای من خیلی عجیب بود....
یه اتفاق باور نکردنی....
بقیه شو بعدا میگم....
****************
کاش یه ذره واضح تر نوشته هاتو تنظیم کنی تا غریبه ها هم
متوجه بشن
اگه بشه چی میشه!!!

سلام غریبه آشنا
نمیدونم اگه من سر بسته گفتم تو چی جوری به عمق اون پی بردی............ ولی قشنگیش به همینه . میذارم آخر داستانو هر کی هر جور خواست برای خودش بنویسه.......اینجوری قدرت تفکر و تخیل مخاطبم هم بالا میره!!! بالاخره این وب لاگها هم باید به یه دردی بخورند که!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد